نادر شاه تعجب کرد و گفت:" چرا نمی گیری؟ "
و پسر بچه گفت:" مادرم مرا می زند می گوید تو این پول را دزدیده ای. "
نادر گفت:" به او بگو نادر این سکه را داده است. "
پسر گفت:" مادرم باور نمی کند، می گوید نادر مردی سخی است. او اگر به تو پول می داد، یک سکه نمی داد، زیاد می داد. "
نادر از حرف بچه خیلی خوشش آمد.
این جا بود که از اسب پیاده شد و یک مشت سکه ی طلا در دامن پسر بچه ریخت.
خلاصه این طوری بود که یک الف بچه با حرف هایش نادر شاه افشار را خام کرد.
منبع: دانستنی ها، دوره ی جدید، شماره ی 90 ، 27 مهر 1392 ، صفحه ی 91
نظرات شما عزیزان: